این روزها باب شده که آدمها برای اینکه اثبات کنند جدی هستند برای اینکه مهم جلوه کنند ،اخم می کنند ،ناراحتند و افسردگیشان را با خود مثل کیف و فندک و آرایش شان همه جا همراه می برند و سرایت می دهند.
سیمین می گوید بیا برای یلدا یک بازی راه بیندازیم و بنویسیم که اینها شادمان می کنند ،بنویسیم چیزهایی هست که هنوز لای این همه آهن و سنگ دوستشان داریم،یک چیزی مثل همان پستی که جلال شروع کرد و من و چند نفر دیگر ادامه اش دادیم
پس برای تبریک یلدا،برای این یک دقیقه بیشتری که با هم هستیم

 

من ازاین روزا از اینا خوشم میاد

 

۱.استاد خانیکی وقتی مثال میزنه - از سوپُرها و مطربا -

۲.استاد مختاریان وقتی میگه یادتون باشه ما اتفاقی کار نمی کنیم و همین الان که من خدمتتون هستم...

۳.لیوان چاق خودم و سارا که اخم خانم بوفه چی رو در میاره

۴. پل همت روی اتوبان مدرس وقتی که بازه

۵.دستشویی عمومی ایستگاه  مترو چیتگر که نجاتم میداد و وقتی ازش تعریف کردم بی جنبه خراب شد

۶.بغل دستیم تو مترو که بجای حرف زدن از سیاست می خوابه

۷.مادر بزرگم که فارسی بلد نیست و عروس عمو مجبوره منظورش رو  از رو نشانه شناسی بفهمه

۸.دیوونه ی سر شهرک که بهم میگه چطوری مِیتی خله

۹.پاکت سیگارم که از وقتی ترکش کردم داره فحشم میده

 

۱۰.و رفقای دانشکده که پشت سرم بد و بیراه می گن و حواسشون نیس دقیقا پشت من وایسادن و وقتی میفهمن می گن: سلام چقدر دلمون برات تنگ شده بود

۱۱.احمدصمدی بایرام وقتی میزنه و در میره و باید بدوم دنبالش

 

و...

 

 گفتم که این یک بازیه منم به رسم بازیهای وبلاگی این دوستان رو به بازی دعوت می کنم

پدرام الوندی

سارا طالبیان

علی شاکر

مهدخت فدایی

...و سیمین کشاورز

 

 

یک دقیقه بیشترتون مبارک