اطلاعات بحران و هراس امنیتی مربی والیبال بوروکرات

#تجربه_های_زلزله_کرمانشاه یادداشت سوم

وقتی به منطقه رسیدیم هنوز مردم از بهت زلزله بیرون نیامده بودند. در روستایی بین ازگله و دشت ذهاب در جوار مرز، به روستایی رسیدیم که تمام خانه‌هایش ویران شده بود.فهمیدیم که هرچه به سمت سرپل ذهاب می‌رویم، خسارت زلزله بیشتر می‌شود. مردی چهارشانه داشت لابلای گریه و ضجه و بهت، فرزندش را از زیر خاک بیرون می‌کشید. در کار امدادگرها دخالت نکردیم، اما همین مواجهه کافی بود، بغض بیاید و بایستد بیخ گلوی هر کسی که آن صحنه را دیده است.

زیر فشار بودیم.باید به سمت روستاهایی می‌رفتیم که بیشتر نیازمند کمک بودند، اما هرچه تقلا می‌کردیم که از جایی خبر دقیق بگیریم و بعد راهی شویم، بی نتیجه بود. هیچ کس در دسترس نبود و هیچ نهادی هم برای مدیریت کمک‌های مردمی برنامه نداشت. بر اساس قانون جذب کمک‌های مردمی بر عهده هلال احمر است، هلاا احمر هم بر اساس توانی که داشت، فقط برای جمع‌آوری کمک ها در چادرهایی که داخل شهرهای دیگر مستقر کرده بود، برنامه داشت.

حجم انبوهی از پیام‌های مختلف در شبکه های اجتماعی، بویژه در تلگرام می‌چرخید. بعضی ها گمراه کننده بود و بعضی‌ها کارگشا، اما جایی که اطلاعات موثق بدهد، به هیچ عنوان در دسترس نبود.

چاره‌ای نداشتیم. باید به اطلاعاتی که شهروند روزنامه‌نگارها می دادند، اعتماد می‌کردیم. ساعت‌ها در جاده‌های کوهستانی رانندگی می‌کردیم و در نهایت به روستایی می‌رسیدیم که یا قبل از ما کمک به آنها رسیده بود، یا نیاز چندانی نداشتند و به قولی اشباع شده بودند. شرایط پیش آمده همه را کلافه کرده بود.

🔴باید اعتراف کنم که درگیر شدن ما به آن شکل در توزیع اقلام ضروری طی روزهای اول اشتباه بود. چون برآوردی از معجزه‌ای که شبکه‌های اجتماعی خلق کرده بودند نداشتیم. زلزله کرمانشاه اولین رویارویی جامعه، بحران و شبکه‌های اجتماعی با هم بود. نه ما که تحصیلکرده ارتباطات و اهل رسانه بودیم و نه دیگران، هیچ برآوردی از ابعاد این معجزه نداشتند.

امروز باید اذعان کنم که در زلزله کرمانشاه، به مدد شبکه‌های اجتماعی برای اولین بار، میزان عرضه کمک‌های مردمی بیشتر از نیازهای منطقه زلزله‌زده بود. به قول اقتصاددان ها، عرضه بر تقاضا پیشی گرفته بود و همین مشکلاتی را خلی می‌کرد. نیازمند برنامه‌ریزی برای توزیع مناسب بودیم.

🔴به این نتیجه رسیدیم که سراغ گروه‌های آسیب‌پذیر برویم و بر اساس اولویت قراردادن آنها در روزهای آتی به آنها خدمات برسانیم. زنان، کودکان، معلولان و سالمندان پهار گروه اصلی آسیب‌پذیر در جریان بحران هستند. برای همین در سرپل ذهاب سراغ مدیر بهزیستی رفتیم تا بر اساس اطلاعاتی که او دارد برای روزهای آتی برنامه‌ریزی کنیم.
مدیر بهزیستی مردی خوش برخورد بود که خانه‌اش در زلزله، ویران شده بود؛ از بس سرپا ایستاده بود، کمر درد داشت. توش و توانی برای ایستادن نداشت. قدری که با او حرف زدیم، بغضش ترکید. به تمام معنا خودش زلزله زده بود، اما محل کارش را ترک نکرده بود و شبانه‌روزی در بهزیستی مستقر بود.

از وضعیت ایشان بسیار ناراحت شدم. مرد شریفی بود که تخصصش در مربیگری والیبال بود. تحصیلات عالی مددکاری نداشت و طبیعتا نباید از او انتظار می داشتیم که مثل مددکارهای حرفه ای در زمان بحران عمل کند. رفته بودیم از او اطلاعات سالمندان و زنان سرپرست خانوار و معلولین را بگیریم تا بصورت هدفمند مورد حمایت خودمان قرار دهیم. اما در نهایت تعجب ما ایشان، درگیر یک جور هراس امنیتی بر آمده از بحران شد و با گرفتن ایرادهای بوروکراتیک، حاضر به دادن اطلاعات به ما نشد.

🔴روزها و ساعت‌ها صرف مطالعه میدانی کردیم تا در نهایت توانستیم به لیستی ناقص از این افراد دست پیدا کنیم تا امروز بعد چهار ماه که از زلزله می‌گذرد، بتوانیم هدفمند، کمک‌رسانی کنیم. در این میان البته اتکای به نیروهای محلی بسیار راهگشا بود و تجربه مغتنمی در اختیار ما گذاشت تا بعد از این در مواقع بحران‌های احتمالی هوشمندانه تر عمل کنیم. نیروهای معتمد و توانمند محلی، سرمایه‌های بزرگی برای حل بحران ها هسند که متاسفانه برای استفاده از آنها برنامه ای وجود ندارد و توانشان یا نادیده گرفته می‌شود یا هرز می‌رود.
خلاصه حرف اینکه فقدان آموزش مقابله با بحران و بی برنامگی برای جذب کمک‌های مردمی باعث شد توش و توان بسیاری از گروه ها، زایل شود. تعجب من ازین بود که چرا بعد از چهار دهه که از انقلاب می‌گذرد ما هنوز طرحی روشن برای استفاده از نیروهای مردمی متخصص در مواقع بحرانی نداریم و چرا به کلیاتی که بر دوش هلال احمر گذاشته شده، اکتفا کرده‌ایم.
در یادداشت بعدی خواهم گفت که چرا باید برای اعاده حیثیت و اصلاح ساختار هلال‌احمر تلاش کنیم و اعتماد عمومی را به این نهاد بازگردانیم

قدرت فمینیسم و مداخله در بحران

#تجربه_های_زلزله_کرمانشاه یادداشت دوم

اسمش را گذاشته ام قدرت فمینیسم، چون هم به معنای واقعی کلمه نشان دهنده قدرت است و هم اساسا ریشه در فمینیسم و تلاش برای حل مشکلات زنان دارد.
روزهای اول زلزله کرمانشاه یک باشگاه بوکس را در شهر «کرند» به انبار اصلی کمک‌های مردمی تبدیل کرده بودیم . آنجابارهایی که از تهران و باقی شهرها می رسید، خالی می کردیم و بعد به سرپل ذهاب یا دیگر شهرها و روستاها می فرستادیم.
بارها وقتی زیر فشار خالی کردن کامیون ها بودیم به این موضوع فکر می کردم که چرا نزدیک به نصف کمک هایی که ارسال می شود به لوازم بهداشتی زنانه مربوط می شود. پیش خودم اسمش را گذاشته بودم قدرت فمینیسم.
در یک جمع بندی شتابزده از تقسیم بندی ای که در انبار انجام داده بودیم، متوجه شدم تقریبا نزدیک به چهار کامیون از هر 10 کامیون کمکی که ارسال می شود، نوار بهداشتی یا دیگر کالاهای مربوط به بهداشت زنان است. حقیقت این است که این نسبت 4 به 10 کمی عجیب بود.
اگر مثلا نسبت این کمک ها یک به 10 بود، طبیعی بود، اما این حجم از کالای بهداشتی زنانه نشان می داد که اتفاقی در جریان است.اتفاقی که گاهی موجبات شوخی و خنده و حتی اعتراض خانم های همراه ما را هم فراهم می کرد.
در جریان همین تقسیم و توزیع کالا طی روزهای اول بود که متوجه شدم خانم «مهناز افشار» در توییتی از مردم درخواست کرده اند که این قبیل کالاها را به منطقه بفرستند چون نیازی ضروری است که کسی به فکر برآوردن آن نمی افتد.
از نقش معجره آسای شبکه های اجتماعی در کمک به بحران دیدگان در یادداشتی دیگر خواهم گفت، اینجا اینقدر بگویم که زلزله کرمانشاه اولین رویارویی جدی شبکه های اجتماعی با بحران و یاری طلبیدن از مردم بود و به خوبی قدرت شبکه را به سیاستگذاران و سران حاکمیت نشان داد.
یکی از نقشهای شبکه های اجتماعی همین فعال کردن شبکه زنان برای مداخله در بحران بود.
🔴به جرات می توانم بگویم در ماجرای مداخله نهادهای مدنی در کمک به زلزله زدگان کرمانشاه، زنان و خرد زنانه، میدان دار و مغز متفکر این امدادرسانی بودند و مردان در بهترین حالت، عاملین و کارگزاران این خرد زنانه بودند و جهت دهی اصلی و پشتیبانی نهایی توسط زنان اداره می شد.
اثبات این ادعا را کسانی که درگیر مداخله در بحران در بخش های مختلف توزیع کالا تا حمایت های روانی و بهداشتی بودند می توانند تایید کنند. در گروه خود ما هم، زنان پیشتاز ایجاد شبکه جذب کمک و تعیین راهبردها بودند و ما در نهایت اگر به راهبردهای آنان عمل می کردیم موفق بودیم.
🔴اسمش را گذاشتم قدرت فمینیسم، چون در جریان مداخله در بحران، این زنان بودند که تعیین می کردند فرآیند جلب کمک ها به چه سمتی برود. نمونه آن را هم در نسبت 4 به 10 کالاهای بهداشتی زنانه به باقی کمک ها می شد دید. البته آن 60 درصد باقی مانده هم شامل کالاهای مربوط به کودکان و کمک های ضروری می شد که آن هار ا هم می توان متاثر از خرد زنانه دانست.
البته وفور این کالاها قدری توزیع آنها را مشکل کرده بود و به قولی تمام منطقه آنقدر از این قبیل کالاها پر شده بود که ما در شبکه خود رسما اعلام کردیم که خانواده ها از ارسال چنین کالاهایی خودداری کنند.
این قدرت را باید به فال نیک گرفت و از تمام زنانی که در این مداخله نقش داشتند تشکر کرد. قدرت فمینیسم و توجه به مسائل زنان، اگرچه گاهی در زلزله کرمانشاه شکل اغراق یافته به خود می گرفت، اما حقیقت این است که به ما و بسیاری دیگر نشان داد، زنانی که سال ها نادیده گرفته شده اند، چه نقش بزرگ و غیرقابل انکاری در فعالیت های مدنی دارند.
🔴از من اگر بپرسید، عموم فعالیت نهادهای مدنی در ایران امروز، مرهون و مدیون حضور زنان و حمایت آنان به شکل ویژه است و مردان چنانکه گفتم در بهترین حالت عاملان خوبی برای این خرد زنانه در نهادهای مدنی هستند و در نهایت می توانند در کنار حضور زنان، نقش آنان را تکمیل کنند.
افرادی مانند جناب صادق زیباکلام و علی دایی و جواد خیابانی هم در نهایت اگر فاقد حمایت شبکه زنان فعال در کمپین های یاری رسانی شان بودند، مطمئنا در میانه راه می ماندند و توان تشکیل شبکه های بزرگ امدادرسانی و مداخله در بحران را نداشتند.

چرا در مواقع بحران مداخله می‌کنیم؟

#تجربه_های_زلزله_کرمانشاه / یادداشت اول

چند ساعت بعد از وقوع زلزله کرمانشاه، همراه چند نفر از دوستان روزنامه نگار با اتکا به تجارب قبلی، گروهی برای کمک به مناطق زلزله زده تشکیل دادیم. از همان لجظه تشکیل گروه تا امروز،به دفعات این سوال از طرف دوستان، مطرح شده است که "چرا در این کار دخالت می کنید؟"
سوال دو گروه مهم تر از بقیه است.
گروه اول معتقدند مداخله در حل بحران وظیفه حاکمیت است و مداخله گروه های مردمی، تنها موجب شانه خالی کردن دولت و نهادهای تخصصی این حوزه مثل هلال احمر می شود.
گروه دوم هم بر این عقیده اند که مداخله ما و دیگر گروه های مردمی،بواسطه فقدان تخصص کافی، موجب دامن زدن به بحران های دیگری در حاشیه بحران اصلی می شود. موضوعاتی مانند ایجاد وابستگی، تغییر فرهنگ، تهدید عزت نفس افراد درگیر بحران و ...از نگرانی های این دسته از دوستان است.
🔴پاسخ ما چیست و چرا در مواقع بحران مداخله می کنیم؟
تجربه ما بویژه در زلزله کرمانشاه نشان داد، به هیچ عنوان نباید هنگامی که ابعاد فاجعه به چنین گستردگی است، حکومت را تنها گذاشت. این تنها نگذاشتن دو وجه دارد. یکی اینکه باید به کمک آنها رفت و دیگر اینکه باید ناظر فعالیت آنها بود و حساب کارشان را داشت. مثل پدری که شب چهارشنبه سوری فرزندش را تنها نمی گذارد. هم در آتش بازی به او کمک می کند و هم حواسش هست که راه خطا نرود.
برای این تنها نگذاشتن چند گروه از مداخله کنندگان باید در کنار حکومت حضور داشته باشند.
🔴گروه اول نیروهای مردمی و مداخله گرانی هستند که باید در توزیع اقلام ضروری طی سه روز اول بحران مداخله کنند. توزیع آب، جیره خشک، دارو و مواد بهداشتی، چادر و پتو در این برهه بحضور داشته باشند. وقتی فاجعه در گستره جغرافیایی وسیعی رخ می دهد (مثل آنچه در کرمانشاه اتفاق افتاد)، طبعا کار به تنهایی از دست هلال احمر و بقیه نهادها بر نمی آید. در چنین موقعیتی اگر بنا باشد برای امدادرسانی فق منتظر نهادهای حاکمیتی باشیم، تنها به قربانی کردن هموطنانمان و مردم درگیر بحران تن داده ایم. در واقع از سر لجاجت با حاکمیت و به قیمت اینکه دولت باید وظایفش را خودش انجام دهد، مردم را تنها گذاشته ایم.
🔴گروه دومی که باید وارد شوند و دولت را تنها نگذارند، فعالان اجتماعی و اهالی رسانه هستند. این گروه باید به دور از جنجال و سطحی نگری، به دنبال اطلاع رسانی شفاف و دقیق باشد تا دولت و باقی نهادها مثل سپاه و ارتش، کار خود را در امدادرسانی به درستی انجام دهند. مثلا در مورد زلزله کرمانشاه اگر طرح موضوع تبعیض در امدادرسانی روزهای اول بین قومیت های مختلف، مطرح نمی شد، عواقب کار می توانست منجر به فاجعه شود.
تا اینجای کار ما بعنوان فعالان اجتماعی و رسانه ای دو دلیل برای حضور و مداخله در بحران داریم. یکی اینکه در روزهای اول، در جریان توزیع اقلام ضروری کنار نیروهای امدادی و بعضی اوقات پشت سر آنها بایستیم و کمک کنیم و دوم اینکه در روزهای بعد حواسمان به نیروهای حاکمیتی دخیلی در امدادرسانی باشد که مبادا تنها بمانند و دور از چشم جامعه، خرابکاری یا کم کاری کنند.
🔴سوال گروه دوم اما مهمتر و حیاتی تر است. این ایراد که افراد غیر متخصص نباید در حل بحران مداخله کنند و تنها مددکاران حرفه ای باید برای حل بحران بویژه، حل استرس های ناشی از بروز بحران، وارد شوند، دغدغه ای کاملا صحیح است.
ما در میان گروه هایی که برای مداخله در بحران وارد مناطق بحران دیده کرمانشاه می شدند، علاوه بر نیروهای امدادی رسمی که شامل نیروهای ستاد بحران، هلال احمر، ارتش و سپاه میشد، سه گروه غیر رسمی هم داشتیم که شامل، گروه‌های با تجربه و با برنامه برای امدادرسانی، گروه‌های دلسوز بی برنامه و «سیاحان سیاه» می شد.
با این تقسیم بندی هم متوجه می شویم که باز باید نیروهای مردمی و نهادهای مدنی برای حل بحران مداخله کنند. آنها از یک طرف تجربه کار مدنی و برنامه ریزی دارند و از سوی دیگر هم قابلیت شکل پذیری و مکانیزم انطباق با شرایط را دارند.
تنها گروهی که حضورشان ضد امدادرسانی است؛ همین گروه سیاحان سیاه یا توریست های فاجعه هستند که با چند بطری آب معدنی و چند قوطی کنسر در صندوق عقب ماشین، راهی مناطق زلزله زده می شدند و با توزیع فاجعه بار کمک های خود، عزت نفس و فرهنگ والای مردم کرمانشاه را تهدید می کردند.
📌ما فعالان مدنی در مواقع بحران، چاره ای جز مداخله نداریم، چون نباید حکومت را تنها بگذاریم. چون حکومت اولا به تنهایی قادر به حل بحران نیست و دوما ممکن است خرابکاری یا کم کاری کند.دست آخر اینکه ما بعنوان متخصصینی که تجربه فعالیت مدنی هم دارند، با «توریست های فاجعه» با این سیاحان سیاه تفاوت داریم و باید با اتکای به تجربه خود، راه رسیدن به وضعیت عادی را برای مردم بحران دیده هموار کنیم.

راه رفتن در جایی که زمان ایستاده است

انسان می‌داند که میراست و بخاطر همین حس ترسناک از دست دادن زمان است که در لحظات سرخوشی نابی که به او دست می‌دهد، آرزو می‌کند ای کاش زمان می‌ایستاد.

آرزوی توقف زمان، آرزویی از سر بیم و امید است. آرزویی که ما بسیاری از اوقات با خودمان همراهش می‌کنیم.

از من بپرسید تنها در سفر است که زمان می‌ایستد. تنها در سفر است که انسان فکر می‌کند در مواجهه با تازه‌های جهان، باید نامیرا باشد و انگار می‌کند که هست.

انسان با سفر در جغرافیای زمین، دچار همان سرخوشی ناب در مواجهه با شگفتی‌های پیش‌تر ندیده و لذت‌های تجربه نشده کوچک و بزرگی می‌شود که به او حس نامیرا بودن می‌دهد. لذت بی بدیل توقف زمان.

برای همین است که انسان همیشه عاشق سفر بوده و تاریخ تمدن بشری با هجرت از جغرافیایی به جغرافیای دیگر عجین شده است.

هنوز سیاحان و جهانگردانی که راوی تفاوت‌ها و تجربه‌های ناب دیدن جهان‌های تازه بوده‌اند، عزیز هستند. آدم هایی که سفر از آنان حکیم و فرزانه می‌ساخت، آدم هایی مثل سعدی و ناصرخسرو و مارکوپولو و هومر... حتی اگر راویان صادقی برای آنچه دیده بوده‌اند نباشند که به قول سعدی: جهاندیده بسیار گوید دروغ

امروز هم جهانگردها و ماجراجوهایی که با یک کوله روی پشت‌شان به دیدن جهان‌های تازه می‌روند عزیز هستند و خیل آنها را امروز می‌شود در گوشه گوشه دنیا دید که «هیچ هایک» می‌کنند و «بگ پک توریست» هستند.

آنها هم انگار به دنبال توقف زمان در حیات کوتاه خود هستند. اغراق نیست اگر بگوییم ما همه وقت دیدن گزارش‌های سفر آنان یا خواندن درباره‌ سفرهایشان به این همه نامیرایی لحظاتی که دارند، حسرت می‌خوریم و دلمان می‌خواهد ما هم دل و جان این همه رهایی از قید زمان و مکان را داشتیم.

البته سفر خلقیات گوناگونی دارد که آدم به آدم ماهیت سفر را متفاوت می‌کند، اما آنچه در جان همه سفرها مشترک است، از نگاه من همین تلاش برای رهایی است. تلاشی برای متوقف کردن زمان در دوری از جغرافیایی که به آن عادت کرده ایم و آمیخته‌اش شده ایم.

سفر تجربه های نو و منظره هایی بدیع دارد که گاه آدم را تا سر حد شک به همه باورهای سخت و استواری که داشت، پیش می‌برد.

با سفر است که می‌توان به مسخرگی بسیاری از بدعت‌‌ها و خرافه‌ها پی برد، با سفر است که می‌توان آیات گوناگون آفرینش را دید و شناخت.

در سفر است که می‌توان با آدم‌ها، ساختمان‌ها، خیابان‌ها و طبیعتی متفاوت از آنچه در زندگی عادی ما جریان دارد، روبرو شد و به مقایسه نشست.

سفر تنها فرصتی است که زمان می‌ایستد و به قول خیلی ها، از عمر آدم حساب نمی‌شود. شاید برای درک همین لذت ناب ایستادن زمان بود که خداوند به پیامبرش فرمود: قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ...

📌منتشر شده در روزنامه همشهری ۲۲اسفند ۹۶

ترانه انگور در برف

تقدیم به پیام و ندا

 

به لب آلوده کلمه‌ای
یا به دندان ساییده صدایی
من چیستم جز نامی که تو بر لب می آوری
چون لبان به کلمات ریخته در بوسه
گرمی
ثقیل
چون تنی از پالتو آویخته در زمستان
تا تبریز
تا بلگراد
تا خود میدان سرخ در مسکو
برایت برف خواهم خواند
دود و ‌هیجان منتشر در هوای هلهله‌ای
و من نیستم
جز نامی که تو بر لب می آوری
وقتی پیاله ای کنار پیاله ای
وقتی پیاله ای
کنار پیاله ای...
من چیستم؟
جز نامی که تو بر لب می آوری

۲۸ اسفند ۹۶/ کیش

خان چوپان

 

سارای قصه همسفر سیل شد و رفت
من ماندم و دو اسب کهر در کوه
در کوهپایه شب
در دشت شب
در شهر شب
و دلم...شب
من ماندم و دو اسب کهر در کوه
در کوهپایه دشمنانم
در دشت دشمنانم
و دلم...دشمنانم
من ماندم و دو اسب کهر در کوه
با یکی تاختم
با یکی باختم
خان هم که باشی بعد سیل
تنها دو راه موازی هست
زفتن به قیمت رفتن
ماندن به قیمت ماندن
من ماندم و دو اسب کهر در کوه...
 

23 اسفند 96/ کیش

*با ایده ای از داستان معروفخان چوپان و سارا که بخشی از هویت فرهنگی آذری هاست و تقدیم به همه آنهایی که ترانه سارای را زمزمه کرده اند