هفت آرزوی محال
بعد از بیست روز امشب که برای اولین بار کانکت شدم دیدم از طرف علی شاکر عزیز که وبلاگ مداد سیاه رو می نویسه و رضا محبی که وبلاگ دوس داشتنی قلم رو مینویسه به یه بازی دعوت شدم ...
باید هفت تا از آرزوهای محالم رو بنویسم...به دو تای اول اصلا فکر نکردم اماباقیش رو زور زدم چون زیاد اهل آرزو نیستم اون هم از نوع محال
اینها آرزوهای محال و دست نیافتنی من هستند
۱.می تونستم پدرم رو برای لحظه ای ببینم و ازش تنها سوالم رو بپرسم
۲.به هشت شهریور هشتاد و سه بر می گشتم و نمی ذاشتم حمید سر کار بره و بعد تو آتیش سوزی اون روز از دنیا بره
۳.احمد فرخی که به جبر مرتکب قتل شده و حالا یک شرور لقب گرفته اعدام نمی شد
۴.دانشگاه نمی اومدم و پیش گاو گوسفندا تو دهاتم می موندم و بعد بی دغدغه می مردم
۵.یه رمان سه هزار صفحه می نوشتم که ملت تو هر جمله اش سه بار ریسه برن و از خنده روده بر بشن
۶.برا هیچ جا وهیچ کس مطلب زوری و هول هولکی نمی دادم
۷.بشر چیزی به اسم باروت و اسلحه رو کشف نمی کرد و آدما همش از زلزله می مردن اون هم در یک لحظه...
حالا که فکر می کنم آرزوهای محاله ما یه آینه اس ...میشه توش ما رو دید خودمون رو هم دید
...من هم به رسم بازیهای وبلاگی از سارا ِ ، زهره ، علی صادقی و آمنه فرخی دعوت می کنم که این بازی رو ادامه بدن...
...
پ ن۱: چند تا عکس و خاطره از عید هست البت قابل عرض که به وقت تقدیم می شود خاصه عکس یک عقاب ناقص...
+ نوشته شده در شنبه هفدهم فروردین ۱۳۸۷ ساعت 3:52 توسط مهدی جلیلی
|
دکترای ارتباطات از دانشگاه علامه