از سرزمین هزار خدا
هند سرزمین عجیبی است و پایتخت آن دهلی عجیب تر...اینجا دو چیز فراوان است،خدا و گدا که از سر و کول شهر بالا می روند دهلی قدیم و دهلی نو با جمعیتی مرکب از مسلمان و هندو و بودایی و سیک و خیلی ادیان دیگر ملغمه ای از بوق و آدم و آهن است.ماشین ها باریک و موتور های سه چرخه و دوچرخه های شش در و اندام های سیاه و لاغر و چرکین که روی پیاده رو ها خوابیده اند با آن تصور همیشگی از هند مطابقت دارند...هند سرزمین فیلم و رقص و فقر است با مردمی که با این کیفیت پایین از زندگیشان خرسند به نظر می رسند...
با بهت دارم شهر را می چرخم و از کوچه های باریک و حاشیه ها،از مساجد و معابد، از خداهای برنجی و سنگی،از آدم های مفلوک و خوشبخت،از ظهر گرم و شرجی دهلی و آبتنی های عریان بچه هاش در میدان "ایندین گیت" عکس می گیرم.
زبانشان را نمی فهمم اما نگاهشان را چرا
...همین
راستی دلم هم برایتان تنگ است
دکترای ارتباطات از دانشگاه علامه