برای من که از بچگی و خاطره‌های انبوه آن، یکی از خوش ترین خاطره‌ها آب خوردن در کوزه سفالی شب تا صبح در حیاط مانده است و خنکای آن را تجربه کردن؛ دیدن اینکه امروز در لاله جین سفال فروشی‌ها و سفال هایشان زیر هجوم انبوه مصنوعات پلی استر چینی خرد شده اند و از بین رفته اند دردناک است.

لاله جین شهر کوچکی بود که در زمان بچگی های من سوت سوتک‌های سفالی و کوزه های خاکی رنگ و کاسه های آبی فیروزه ای آن جزو لاینفک زندگی ما بود. آن وقت‌ها هرجای همدان و کبودراهنگ و بهار قدم می‌گذاشتی سر سفره ها ظروف سفالی لاله جین بود و توی یخچال‌هایی که تک و توک در خانه یکی دو تا از خانواده های فامیل وجود داشت هم پر بود از پارچ های تپل آبی رنگ که سوعات لاله جین بودند.

امروز آما سفال لاله‌جین در حال احتزار است و از مغازه هایی که تا دیروز پر بودند از هنر دست مردم این شهر کوچک اثری نمانده است؛ در عوض تا دلت بخواهد مجسمه های عجیب غریب چینی با رنگ سیاه یا طلایی چشم آزار در شهر پر شده است و عرصه برای آن رنگ های آبی دوست داشتنی تنگ است.