یادم تو را فراموش
پدربزرگم معتمد شهر بود و هر وقت حاج آقا ثابتی امام جمعه شهر در سفر بود به جای او نماز می خواند و امام جماعت مسجد جامع می شد، بخاطر همین ماها که نوادگانش بودیم باید رعایت خیلی چیزها را می کردیم. در خانواده ما بعضی بازیها به شدت ممنوع بود مثل شطرنج و بازی با ورق و یا "بازی یادم تو را فراموش"...این بازی آخری اما سخت محبوب بچه های فامیل بود و دور از چشم حاج آقا هرجا جناغ سینه مرغی گیر می اوردند بر می داشتند و سر چیزی شرط بندی می کردند و بازی شروع می شد.
روال بازی اینطور بود که دو طرفی که شرط بندی کرده بودند به هیچ وجه نباید از دست یکدیگر چیزی می گرفتند بدون اینکه بگویند" یادم هست" و در واقع اگر کسی این یادم هست گفتن را فراموش می کرد بازنده بود؛ یادم هست که دایی کوچکترم با یکی از بچه های فامیل این بازی را دو سال طول دادند، یعنی در طول دو سال هیچ یک از آنها فراموش نکرد که در درون یک بازی انتزاعی است.
حالا پدربزگم سخت پیر شده و است با ابتلا به آلزایمر دیگر چندان چیزی به خاطر نمی آورد که بخاطر بازی یادم تو را فراموش کسی را بازخواست کند، اما من هنوز هم از بازی شطرنج و ورق و یادم تو را فراموش دوری می کنم، البته چندان هنری هم نمی کنم، چون با شرایط زندگی امروز که ما هیچ چیز یادمان نمی ماند تصور کنید همچین بازی سختی را هم قبول کنیم.
دکترای ارتباطات از دانشگاه علامه