روز بروز تعداد روزهای رفته عمرمان بیشتر می شود و تعداد روزهای باقیمانده از عمرمان کمتر و کمتر...همه به مرگ فکر میکنیم؛ در تنهایی خود با هراس یا امید به مرگ فکر می کنیم.

لحظاتی را تصور می کنیم که بر سر مزار پدر، مادر یا بزرگان خود ضجه خواهیم زد، به یاد مرگ اینها بغض می کنیم و بعد بی اختیار به سراغ مرگ خودمان می رویم...مرور می کنیم که چه کسانی بر سر مزار ما خواهند آمد و با تاسف چه سخنان اغراق آمیزی درباره ما خواهند گفت.

بیشتر به حواشی مرگ فکر می کنیم تا اصل آن و فلسفه بی انتهای آن...اطراف مرگ را مرور می کنیم؛ ناخودآگاه کنار آدم هایی که احتمالا در روز مرگ ما در مراسم کفن و دفن حضور خواهند داشت همراه می شویم و با آنها خودمان را تشییع میکنیم، دفن می کنیم.

مرگ جزء لاینفک زندگی ماست که فراموش کردنش به صلاح نیست و یادآوری اش کمک می کند تا شاید انسان تر زندگی کنیم.