...

ماغ مي‌كشد گوزن بي پناه

نعره مي زند

سكوت مي‌كند

خسته از حصار مرزهاي خاردار

مي‌جنگد اما

هميشه

...مي‌جنگد

#

جنگ يا صلح

هراسي نيست

حتي از اين شهر يك‌طرفه

وقتي مي‌توانم تنهايي‌هاي هر شبم را بردارم

...بردارم و بدوم

با آهوها و كره اسب‌هاي بچگي‌م

...من هنوز كولي خاطراتم هستم

هراسي نيست

#

تو نه طعم چاي در غروب كشتزار را مي‌فهمي

نه مزه خاشاك لاي ناخن و گوشت

قهوه‌ات را بخور

تلخي‌هاي ساختگي زود از دهن مي‌افتند