خار در خار
...
ماغ ميكشد گوزن بي پناه
نعره مي زند
سكوت ميكند
خسته از حصار مرزهاي خاردار
ميجنگد اما
هميشه
...ميجنگد
#
جنگ يا صلح
هراسي نيست
حتي از اين شهر يكطرفه
وقتي ميتوانم تنهاييهاي هر شبم را بردارم
...بردارم و بدوم
با آهوها و كره اسبهاي بچگيم
...من هنوز كولي خاطراتم هستم
هراسي نيست
#
تو نه طعم چاي در غروب كشتزار را ميفهمي
نه مزه خاشاك لاي ناخن و گوشت
قهوهات را بخور
تلخيهاي ساختگي زود از دهن ميافتند
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و ششم بهمن ۱۳۹۱ ساعت 8:23 توسط مهدی جلیلی
|
دکترای ارتباطات از دانشگاه علامه