داستان مجاز شدنهام
اول: تابستان سال 83 بود؛ در مجتمع هلال احمر كبودراهنگ مشغول تمرين تئاتر بوديم كه مادرم زنگ زد و گفت جواب كنكور آمده؛ قبول شده اي با رتبه 53...آنقدر خوشحال بودم كه همه بچههايي كه آنجا بودند ذوق زده شدند؛ يادم هست كه مهدي جمشيدي، جواد شوندي، حسنيه بقائيان و زهرا اصغري آنجا كنار من بودند و تبريك گفتند...قبولي در اولين كنكور را مادرم خبر داد.
دوم: سال 90 حدود يك سالي بود كه در خانه ملت (خبرگزاري مجلس شوراي اسلامي) كار ميكردم؛ حدود دو سالي بود كه از هند برگشته بودم؛ تصميم گرفتم ادامه تحصيل بدهم، بهمن 89 در كنكور كارشناسي ارشد شركت كردم...بهار بود كه جواب كنكور آمد؛ در سالن ورزشي مجلس با تعدادي از بچههاي خانه ملت و چند نفر از نمايندهها مشغول فوتبال بازي كردن بوديم؛ اخر وقت صداي گوشيام بلند شد؛ سارا طالبيان زنگ زد؛ گفت كه با رتبه يك در كنكور قبول شده ام...خودم هم باورم نميشد وقتي فرياد زدم يك بچه ها متوجه شدند؛ شايان ربيعي و محسن خانعلي چنان به هوا پرتم كردند كه كف بالكن تماشاگران سالن را ديدم...قبولي در كنكور دوم را سارا طالبيان خبر داد.
سوم: گوشهاي از اتاق كوچكمان در تحريريه روزنامه همشهري نشستهام؛ بعد از ظهر بيست و ششمين روز از بهار، روزي كه صبحش باراني بود و هوا بغايت خوب...تلفن زنگ زد؛ آقاي نوري از اهواز تماس گرفته بود؛ صدايش صميميتي دارد كه هميشه خوشحالم ميكند؛ گفت سازمان سنجش نتيجه اوليه آزمون دكتري را چند ساعت زودتر منتشر كرده است؛ قرار بود نتايج ساعت 18 اعلام شود...خداحافظي كرديم.
سريع رفتم سراغ سايت سازمان سنجش و مشخصاتم را وارد كردم؛ مجاز به انتخاب رشته بودم با رتبه 5...خوشحال بودم؛ بهترين اتفاق اين روزهاي تلخم رقم خورده بود؛ خبر قبولي در آخرين كنكور عمرم را خودم به خودم دادم؛ استتوس زدم قبول شدم؛ سبل پيامهاي تبريك دوستان و زنگهايشان ذوق زدهام، خوشحال شدم؛ خوشحال خوشحال خوشحال
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و ششم فروردین ۱۳۹۲ ساعت 18:12 توسط مهدی جلیلی
|
دکترای ارتباطات از دانشگاه علامه