...

ز گریه مردم چشمم نشسته در خونست

ببین که در طلبت حال مردمان چونست

به یاد لعل تو و چشم مست میگونت

ز جام غم می لعلی که می خورم خونست

...
حکایت لب شیرین کلام فرهادست

شکنج طره لیلی مقام مجنونست

دلم بجو که قدت همچو سرو دلجویست

سخن بگو که کلامت لطیف و موزونست

...
از آن دمی که ز چشمم برفت رود عزیز

کنار دامن من همچو رود جیحونست

«حافظ»