از واژه هاي ساده
مثل قديمم
خالي ام از واژههاي سخت و پيچيده
مثل كتاب روز اول در دبستان؛ مثل بابا آب
معموليام
اما براي گفتن من دوستت دارم
تركيبهاي بيشماري دارم از تصوير زن در آب
در آينه موي خودم را مي كنم شانه
تو آنجايي
تصوير موهايي شبيه روزهاي من گم و بيتاب
گاهي تو را مي بينمت وقتي كه مي خندي
در لحظه هاي تلخ اين كافه
نشستن
خواب
...
بهمن 92/ تهران
پ ن 1: وزن از دستم در مي رود...ديگر مثل آن روزهاي هجده نوزده سالگي عروض نمي فهمم، قافيه ها برايم سخت هستند؛ اما خب قالب قطعه را دوست دارم؛ ادعايي هم ندارم كه كارم خيلي خاص است؛ عادي و معمولي است مثل خودم... شما هم اين معمولي بودن را ببخشيد
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و هفتم بهمن ۱۳۹۲ ساعت 19:24 توسط مهدی جلیلی
|
دکترای ارتباطات از دانشگاه علامه