تقدیم به امیدپور آذر

که با عکس‌هایش شاعرانگی می‌کند

 در ذات هر پنجره غروبی پنهان است 

غروبی

که عیان می‌شود یک روز

در چارقد وارفته زنی

زنی که سرک می‌کشد تا انتهای کوچه و برمی‌گردد

...

در ذات آدمی تشویشی پنهان است

تشویشی

که عیان می‌شود روزی

در ساعت پنج عصر

در ساعت مقرر دلتنگی 

...

در غروب خانه‌های بی‌تو اما

ستون‌های دود و خاطره پنهانند

مثل باروت نم گرفته در تبعید